کد مطلب:149225 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:177

عظمت ابوالفضل
چه كم و كسری در زندگی عباس بن علی، همان طوری كه مقاتل معتبر نوشته اند،=


وجود دارد؟ قبلا اگر نبود برای ابوالفضل جز همین یك افتخار، با ابوالفضل كسی كاری نداشت. با هیچ كس غیر از امام حسین كاری نداشتند. خود امام حسین هم فرمود اینها فقط به من كار دارند و اگر مرا بكشند به هیچ كس دیگر كاری ندارند وقتی كه شمر بن ذی الجوشن از كوفه می خواهد حركت كند بیاید به كربلا، یكی از حضاری كه در آنجا بود و از طرف مادر [با ابوالفضل علیه السلام] خویشاوندی داشت، به ابن زیاد اظهار كرد كه بعضی از خویشاوندان مادری ما همراه حسین بن علی هستند، خواهش می كنم امان نامه ای برای آنها بنویس. ابن زیاد هم نوشت. شمر خودش هم در یك فاصله ی دور [با ابوالفضل علیه السلام نسبت داشت،] یعنی از قبیله ای بود كه قبیله ی ام البنین با آنها نسبت داشتند. در عصر عاشورا این پیام را شخص او آورد. حالا عظمت را ببینید، ادب را ببینید! این مرد پلید آمد كنار خیمه ی حسین بن علی علیه السلام فریادش را بلند كرد؛ «این بنو اختنا، این بنو اختنا» خواهرزادگان ما كجا هستند؟ خواهرزادگان ما كجا هستند؟ ابوالفضل در حضور ابا عبدالله نشسته بود و برادرانش همه آنجا بودند. اصلا جوابش را ندادند تا مام فرمود: «اجیبوه و ان كا فاسقا» جوابش را بدهید هر چند آدم فاسقی است. آقا كه اجازه داد، جواب دادند. آمدند گفتند: «ما تقول؟» چه می گویی؟ شمر گفت: مژده و بشارتی برای شما آورده ام، از امیر عبیدالله برای شما امان آورده ام، شما آزادید، الآن كه بروید جان به سلامت می برید. گفتند: خفه شو! خدا تو را لعنت كند و آن امیرت ابن زیاد و آن امان نامه ای كه آورده ای. ما امام خودمان، برادر خودمان را اینجا رها كنیم به موجب اینكه ما تأمین داریم؟!

در شب عاشورا اول كسی كه نسبت به ابا عبدالله اعلام یاری كرد، همین برادر رشیدش ابوالفضل بود. بگذریم از آن مبالغات احمقانه ای كه می كنند، ولی آنچه كه در تاریخ مسلم است، ابوالفضل بسیار رشید، بسیار شجاع، بسیار دلیر، بلند قد و خوشرو و زیبا بود (و كان یدعی قمر بنی هاشم) كه او را «ماه بنی هاشم» لقب داده بودند. اینها حقیقت است. شجاعتش را البته از علی علیه السلام به ارث برده است. داستان مادرش حقیقت است كه علی به برادرش عقیل فرمود: عقیل! زنی برای من انتخاب كن كه «ولدتها الفحولة» از شجاعان به دنیا آمده باشد. «لتلدلی فارسا شجاعا» دلم می خواهد از آن زن فرزند شجاع و دلیری به دنیا بیاید. عقیل، ام البنین را انتخاب می كند و می گوید این همان زنی است كه تو می خواهی. تا این مقدار حقیقت است. آرزوی علی در ابوالفضل تحقق یافت.


روز عاشورا می شود، بنابر یكی از دو روایت، ابوالفضل می آید جلو، عرض می كند برادر جان، به من هم اجازه بفرمایید، این سینه ی من دیگر تنگ شده است، دیگر طاقت نمی آورم. می خواهم هر چه زودتر جان خودم را قربان شما كنم. من نمی دانم روی چه مصلحتی - خود ابا عبدالله بهتر می دانست - فرمود: برادرم! حالا كه می خواهی بروی، پس برو بلكه بتوانی مقداری آب برای فرزندان من بیاوری. (این را هم عرض كنم: لقب «سقا» (آب آور) قبلا به حضرت ابوالفضل داده شده بود، چون یك نوبت یا دو نوبت دیگر در شبهایش پیش ابوالفضل توانسته بود برود، صف دشمن را بشكافد و برای اطفال ابا عبدالله آب بیاورد. این جور نیست كه سه شبانه روز آب نخورده باشند؛ خیر، سه شبانه روز بود كه [از آب] ممنوع بودند، ولی در این خلال توانستند یكی دو بار آب تهیه كنند. از جمله در شب عاشورا تهیه كردند، حتی غسل كردند، بدنهای خودشان را شستشو دادند». فرمود: چشم.

حالا ببینید چه منظره ی باشكوهی است، چقدر عظمت است، چقدر شجاعت است، چقدر دلاوری است، چقدر انسانیت است، چقدر شرف است، چقدر معرفت است، چقدر فداكاری است! یكتنه خودش را به این جمعیت می زند. مجموع كسانی را كه دور این آب را گرفته بودند چهار هزار نفر نوشته اند. خودش را وارد شریعه ی فرات می كند. اسب خودش را داخل آب می برد. این را همه نوشته اند: اول، مشكی را كه همراه دارد پر از آب می كند و به دوش می گیرد. تشنه است، هوا گرم است، جنگیده است، همین طوری كه سوار است تا زیر شكم اسب را آب گرفته است، دست می برد زیر آب، مقداری با دو مشت خودش تا نزدیك لبهای مقدس می آورد. آنهایی كه از دور ناظر بوده اند گفته اند اندكی تأمل كرد، بعد دیدیم آب نخورده بیرون آمد. آبها را روی آب ریخت. آنجا كسی ندانست كه چرا ابوالفضل آب نیاشامید، اما وقتی بیرون آمد یك رجزی خواند كه در این رجز مخاطب خودش بود نه دیگران. از این رجز فهمیدند چرا آب نیاشامید. دیدند در رجزش دارد خودش را خطاب می كند، می گوید:



یا نفس من بعد الحسین هونی

و بعده لا كنت ان تكونی



هذا الحسین شارب المنون

و تشربین بارد المعین



هیهات ما هذا فعال دینی

و لا فعال صادق الیقین. [1] .




ای نفس ابوالفضل می خواهم دیگر بعد از حسین زنده نمانی. حسین دارد شربت مرگ می نوشد، حسین با لب تشنه در كنار خیمه ها ایستاده است و تو می خواهی آب بیاشامی؟! پس مردانگی كجا رفت؟ شرف كجا رفت؟ مواسات كجا رفت؟ همدلی كجا رفت؟ مگر حسین امام تو نیست؟ مگر تو مأموم او نیستی؟ مگر تو تابع او نیستی؟ هرگز دین من به من اجازه نمی دهد، هرگز وفای من به من اجازه نمی دهد. ابوالفضل در برگشتن مسیر خودش را عوض كرد، خواست از داخل نخلستان برگردد (قبلا از راه مستقیم آمده بود) چون می دانست همراه خودش یك امانت گرانبها دارد. تمام همتش این است كه این آب را به سلامت برساند، برای اینكه مبادا تیری بیاید و به این مشك بخورد و آبها بریزد و نتواند به هدف خودش نائل شود. در همین حال بود كه یكمرتبه دیدند رجز ابوالفضل عوض شد. معلوم شد حادثه ی تازه ای پیش آمده است. فریاد كرد:



و الله ان قطعتموا یمینی

انی احامی ابدا عن دینی



و عن امام صادق الیقین

نجل النبی الطاهر الامین



به خدا قسم اگر دست راست مرا هم قطع كنید، من دست از دامن حسین برنمی دارم. طولی نكشید كه رجز عوض شد:



یا نفس لا تخش من الكفار

و ابشری برحمة الجبار



مع النبی السید المختار

قد قطعوا ببغیهم یساری [2] .



در این رجز فهماند كه دست چپش هم بریده شده است. این گونه نوشته اند: با آن هنر فروسیتی كه [در او] وجود داشته است، به هر زحمت بود این مشك آب را چرخاند و خودش را روی آن انداخت. دیگر من نمی گویم چه حادثه ای پیش آمد، چون خیلی جانسوز است. ولی اشعاری از مادرش ام البنین، چون شب تاسوعا معمول است كه ذكر مصیبت این مرد بزرگ می شود، آن را هم عرض می كنم.

ام البنین مادر حضرت ابوالفضل در حادثه ی كربلا زنده بود ولی در كربلا نبود، در مدینه بود. در مدینه بود كه خبر به او رسید كه در حادثه كربلا قضایا به كجا ختم شد و هر چهار پسر تو شهید شدند. این بود كه این زن بزرگوار به قبرستان بقیع می آمد و در آنجا برای فرزندان خودش نوحه سرایی می كرد. نوشته اند اینقدر نوحه سرایی این زن دردناك بود كه هر كه می آمد گریه می كرد، حتی مروان حكم كه از دشمن ترین


دشمنان بود.

این زن گاهی در نوحه سرایی خودش همه ی بچه هایش را یاد می كند و گاهی بالخصوص ارشد فرزندانش را، ابوالفضل، هم از نظر سنی ارشد فرزندان او بود، هم از نظر كمالات جسمی و روحی.

من یكی از دو مرثیه ای را كه از این زن به خاطر دارم برای شما می خوانم. به طور كلی عربها مرثیه را خیلی جانسوز می خوانند، این مادر داغدیده در این مرثیه ی جانسوز خودش گاهی این گونه می خواند، می گوید:



یا من رأی العباس كر علی جماهیر النقد

و وراه من ابناء حیدر كل لیث ذی لبد



أنبئت ان ابنی اصیب برأسه مقطوع ید

ویلی علی شبلی امال برأسه ضرب العمد



لو كان سیفك فی یدیك لما دنی منك احد [3] .

می گوید ای چشم ناظر، ای چشمی كه در كربلا بودی و آن مناظر را می دیدی، ای كسی كه در كربلا بودی و می دیدی، ای كسی كه آن لحظه را تماشا كردی كه شیر بچه ی من ابوالفضل از جلو، شیر بچگان دیگر من پشت سرش بر این جماعت پست حمله برده بودند، ای چنین شخصی، ای حاضر وقعه ی كربلا، برای من یك قضیه ای نقل كرده اند، من نمی دانم راست است یا دروغ، آیا راست است؟ به من این جور گفته اند، در وقتی كه دستهای بچه ی من بریده بود،عمود آهنین به فرق فرزند عزیز من وارد شد، آیا راست است؟ بعد می گوید ابوالفضل، فرزند عزیزم! من خودم می دانم اگر تو دست می داشتی مردی در جهان نبود كه با تو روبرو بشود. اینكه آمدند چنین جسارتی كردند برای این بود كه دستهای تو از بدن بریده شده بود.

و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین



[1] بحارالانوار، ج 45 / ص 41.

[2] همان، ص 40.

[3] منتهي الآمال، ج 1 / ص 386.